جرمی که مجازاتش چند سال شکنجه و مرگ دردناک بود

به گزارش انوار بلاگ، روزی نگهبان قدیمی دیگری به نام ستار که سلمانی بند هم بود و بیشتر از بقیه با من قاطی بود، برای تراشیدن مو های سرم آمد. پرسیدم: ستار از مراد چه خبر؟ گفت: از من نپرس! گفتم: بگو. گفت: از من نشنیده بگیر، کارش را ساختند.

جرمی که مجازاتش چند سال شکنجه و مرگ دردناک بود

به گزارش گروه فرهنگی خبرنگاران، جوانی است در حدود بیست و پنج ساله با اندام بسیار لاغر و چشمان گود رفته که از سوءتغذیه رنج می برده است. علائم خفگی و خفه کردگی و مسمومیت ندارد. پوست رفتگی که آغاز به التیام کرده در محل قوزک پای چپ و پشت پای چپ و خراشیدگی در پای راست دارد. سینه و شکم باز شد. ریه ها پرخون می باشند، در ریه ها کانون های عفونی به طور پراکنده دیده می گردد. پوست سر باز شد، زیر پوست سر و استخوان های جمجمه آثار خون مردگی و ضربه و شکستگی ندارد. سر باز شد پرخونی شدید در عروق مغزی و خونریزی، قاعده جمجمه خصوصاً نیمه راست دیده می گردد. خون مردگی شدید در استخوان شقیقه ای چپ سر و شکستگی در استخوان شقیقه ای چپ دیده می گردد. سایر امعاء و احشا حالت عادی دارند. علت مرگ شکستگی قاعده جمجمه، خونریزی مغزی در اثر برخورد سر به جسم سخت می باشد، پروانه دفن بنابر اعلام کمیته به نام وی صادر شد.

همه جملات بالا در عین تلخی و وحشتناکی دارد جسم امیر مراد را در روز های آخر زندگی اش روایت می نماید. همان روز ها که به خاطر مبارزاتش علیه ظلم و طاغوت در زندان های پهلوی گذراند، جایی که مأمورانش بویی از خوی انسانی نبردند. رژیمی که شکنجه گران آن کارشان را بهتر از هر جای دیگری در عصر پهلوی انجام می دادند!

حمیده نانکلی خواهر مراد، در خصوص علت دستگیری برادرش و جرم سنگین او! این گونه روایت می نماید: مراد سال 1351 دستگیر شد. یک سال و نیم زندانی بود. دو ماه زیر شکنجه بود و بعد از دو ماه به زندان قصر منتقلش کردند. برادرم یک سال و پنج ماه در زندان قصر بود که تازه بعد از طی این مدت او را به دادگاه بردند و به دو سال حبس محکوم شد. همه این شکنجه ها و زندانی ها فقط به دلیل پیدا کردن چند جلد کتاب و اعلامیه امام خمینی (ره) بود!

البته مجاهدت های امیرمراد فراتر از این موارد بود. او ارتباطات زیادی با مبارزان دیگر از جمله شهید مطهری داشت، اما با تبحری که در این جهت از خود نشان داد، ساواک نتوانست بویی از فعالیت های شهید نانکلی ببرد.

امیرمراد برآمده از یک خانواده مذهبی و تهی دست بود و این موضوع باعث شده بود شهید نانکلی بیش از هم سن و سال هایش به لحاظ فکری عظیم گردد. امیرمراد علاوه بر کار برای یاری به امرار معاش خانواده اهل ورزش بود و همین موضوع از او جوانی سرحال و قوی هیکل ساخته بود، تا جایی که دوستانش او را بچه رستم صدا می کردند. پدرش به قدری به تنها پسر خود وابسته بود که تا ماه ها پس از شهادت او، با اینکه اطرافیان خبرش را آورده بودند، نبود پسر را باور نداشت و به امید زنده بودن امیرمراد زنده بود، اما بعد از انقلاب که مطمئن تر شد، شهادت پسر را تاب نیاورد.

خواهر مراد از آن روز ها می گوید: اصلاً به ما خبر نداده بودند ما به وسیله بچه های زندان متوجه شدیم و این گونه بود که بچه هایی که در کمیته بودند و برای ادامه دوران حبس خود به زندان قصر می رفتند این ها در ماشین که می رفتند و همدیگر را می دیدند خبر هایی که می دانستند را به هم اطلاع می دادند یا روز های آدینه که روز حمام بود و آقایان را به حمام می بردند و بعد از آن هم خانم ها را، آن روز بهترین روزی بود که خبر ها به وسیله هم به هم می رساندند و این خبر شهادت به وسیله بچه های زندان به بیرون آمده بود، ولی باز هم آدم مطمئن نبودیم. برادرم را چهار ماه و اندی نگه داشته بودند به خاطر ادامه بازپرسی و پرونده ای که داشتند تا کسانی که از بیرون دستگیر می نمایند ندانند او شهید شده است.

پیکر را تحویل ندادند! وقتی انقلاب شد، تقریباً اوایل اسفند بچه هایی که رفتند پرونده های ساواک در بهشت زهرا (س) دیدند اسم برادرم هم در لیست بود. فقط نام کوچک مراد در پرونده بود، ولی چون خانواده ها تقریبا همدیگر را می شناختیم در آن مدتی که می رفتیم و می آمدیم، می دانستیم که از آن اسم، مزاری در قطعه 33 بهشت زهرا متعلق به برادرم است، ولی صد در صد مطمئن نبودیم.

پدرم تا وقتی نمی دانست، باور نمی کرد و می گفت می آید، اما وقتی انقلاب شد و لیست بهشت زهرا (س) منتشر شد گفتند گواهی فوت بگیرید، پدرم رفتند شهرستان، چون شناسنامه برای آنجا بود باید می رفت از دفتر ثبت همان جا گواهی فوت می گرفت، آنجا که رفت گواهی فوت روی عکسش است که مهر زدند و تایید کردند از آنجا که آمد شب رسید و صبح سکته مغزی کرد.

عزت شاهی یکی از معروف ترین و منحصر به فردترین مبارزان انقلابی در خصوص نحوه شنیدن خبر شهادت امیر مراد می گوید: روزی یکی از نگهبان ها گفت: عزت رفیقت رفت. گفتم: چی؟! گفت: مراد. پرسیدم: از که صحبت می کنی؟ گفت: مراد! مگر هم پرونده تو نبود؟ گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر همین است که می گویم حرفت را بزن و خودت را خلاص کن، خلاصه این بنده خدا را این قدر اذیت کردند نمی دانم چه شد که مُرد، بردنش. از شنیدن این خبر جا خوردم. باز از روی امیدواری به صحت خبر شک کردم.

روزی نگهبان قدیمی دیگری به نام ستار که سلمانی بند هم بود و بیشتر از بقیه با من قاطی بود، برای تراشیدن مو های سرم آمد. پرسیدم: ستار از مراد چه خبر؟ گفت: از من نپرس! گفتم: بگو. گفت: از من نشنیده بگیر، کارش را ساختند، با لگد زدند توی شکمش، مثل اینکه رودهاش برید که همان جا تمام کرد. باز هم یقین نکردم. گرچه دلیلی نداشت که ستار دروغ بگوید. اما پیش خود فکر کردم اگر این ها (مأمورین کمیته) بخواهند یک دستی بزنند چه؟ پس بهتر است احتیاط کنم و بخواهم که او را با من رو به رو نمایند. بعد از آن هر چه به من فشار آوردند که تو با مراد تا چه حد ارتباط داشتی، چه دادی و چه گرفتی، گفتم: آقا! مراد که در اختیار شماست. آن ها وانمود کردند که اصلاً مراد در کمیته نیست و در زندان قصر است. گفتم: پس او را بیاورید هر چه بگوید حرفی ندارم. رسولی پرسید: تو نمی دانی مراد کجاست؟ گفتم: او بندش با من فرق داشت، من بند چهار، پنج و شش بودم او در بند سه بود. منوچهری سر این قضیه مقداری مرا زد، گفت: خر خودتی! فلان فلان شده تو نمی دانی مراد اینجاست؟! گفتم: خوب اگر اینجاست پس چه بهتر، نزدیک تر است و بیاوریدش رو به رو کنید. خندید و گفت: دیگر او را نمی بینی، هیچ وقت! تو هم اگر پررو بازی در بیاوری می روی پیش دست او. گفتم: پس بنویسید هر چه او گفته من قبول دارم، هر چه گفته است. به این ترتیب یقین حاصل کردم که مراد در زیر شکنجه جان باخته است. بعد ها فهمیدم که ضربات سنگینی به سر و جمجمه و قفسه سینه او زده اند چشمش را تخلیه و دندانهایش را خرد کردند.

امیر مراد نانکلی سال 1353 به روایت اسناد و اعتراف شکنجه گر ساواک در حالی به شهادت رسید که حسینی شکنجه گر معروف ساواک تحمل شجاعت و سکوت او را نداشت و با عصبانیت مشت محکمی به قلب مراد وارد کرد و جسم نحیف او بعد از ماه ها زندانی بودن تحمل این ضربه را نداشت و به شهادت رسید.

تهرانی شکنجه گر ساواک می گوید: همان طور که قبلاً نیز در اوراق بازپرسی نوشته ام، مراد نانکلی به علت آنکه اطلاعات خود را نداده بود به کمیته مشترک منتقل و بر اثر شکنجه توسط حسینی و احتمالاً ضربه شدید با مشت به قلبش شهید شده است. وی از جمله معتقدین واقعی به اسلام و مجاهدان و مدافع جامعه توحیدی بوده است.

منبع: خبرگزاری دانشجو
انتشار: 29 اسفند 1399 بروزرسانی: 29 اسفند 1399 گردآورنده: anvarblog.ir شناسه مطلب: 8340

به "جرمی که مجازاتش چند سال شکنجه و مرگ دردناک بود" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "جرمی که مجازاتش چند سال شکنجه و مرگ دردناک بود"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید